تعداد بازدید : 104891
تعداد نوشته ها : 109
تعداد نظرات : 96
• به پسرتان اجازه میدهید تا از اتومبیلتان استفاده کند و با دوستهایش به گردش برود. یک روز وقتی از محل کارتان به خانه برمیگردید، همسرتان میگوید که اتومبیلتان از وسط نصف شده است. شما که این پولها برایتان چیز مهمی نیست، دستی روی سر فرزندتان میکشید و از او میخواهید تا سعی کند زودتر گواهینامه بگیرد.
• برای این که به فامیلهایتان اثبات کنید که میراثدار خسیسی نیستید، میهمانهای مجلس ختم آن مرحوم را به یک رستوران گران میبرید و گارسونها برایشان دو قاشق برنج، چهار بند انگشت گوشت کبابی، مقداری جعفری، یک حلقه پیاز با ضخامت نیم سانتیمتر، یک قاچ لیمو و یک عدد زیتون میآورند. چند دقیقه بعد، مبلغی معادل قیمت یک سمند سورن با رنگ سفارشی را به صندوق رستوران پرداخت میکنید.
• یک پول خوب دستتان میآید. تصمیم میگیرید آن را برای نامزدتان خرج کنید. دو ساعت در خیابان وزرا بالا و پایین میروید و جستوجو میکنید تا عطر مورد علاقه او را پیدا کنید و بخرید. آخرش هم آن را گیر نمیآورید و تصمیم میگیرید یک انگشتر قشنگ برایش بخرید. اما نظرتان عوض میشود و یک روز که اتومبیل او را قرض گرفتهاید، آن را به خیابان سورنا میبرید و رویش یک سیستم صوتی درست و حسابی میبندید. وقتی همان شب به خانه نامزدتان میروید، او میگوید که چون به پول نیاز داشته، اتومبیلش را یک ساعت قبل به پسرخالهاش فروخته است.
• از وقتی مدل جدید موبایل مورد علاقهتان را پشت ویترین یک فروشگاه دیدهاید، شبها خوابتان نمیبرد. چند روز بعد وقتی حقوق خود را دریافت کردید، بلافاصله به خیابان جمهوری میروید و آن گوشی را میخرید. شب وقتی به یک میهمانی میروید، عاشق گوشی یکی از میهمانها میشوید. روز بعد به خیابان جمهوری میروید و آن گوشی را میخرید و گوشی قبلیتان را هم توی کشوی میزتان میگذارید.
• یک پول قلمبه دستتان میآید. به همسرتان میگویید که این پول مال هر دو نفر شما است، اما او خودش میتواند تصمیم بگیرد با آن در یک تور خارجی ثبتنام کنید یا برای تجهیز خانه خرج کنید. همسرتان چند روز فکر میکند و آخرش میگوید که میخواهد مبلمان را عوض کند. از آن خسته شده است. روز بعد مبلمان جدید را سه میلیون تومان میخرید و مبلی که سال قبل دو میلیون خریده بودید و آخ هم نگفته و سالم است را از شما 300 هزار تومان میخرند. مجبور هستید. میفهمید؟ مجبور هستید
منبع:شخصی