بسم رب المهدی
مولای مهربانم !
آقا جان !
ای واصل زمین و آسمان !
بی تو ، دلتنگی ما را پایان نیست .
بی تو ، گذر زمان را توان دیدن نیست .
بی تو ، عشق را نگاه باور نیست .
عزیزا ! شمع در فراغت اشکریز است و گل ، برگ ریز .. و ما در عجبیم که با وجود این حزن و اندوه ، زندگی همچنان در چرخش است !!
نگار نازنینم !
از چه باید گذشت تا به تو رسید ؟
آیا از خویشتن ؟
- سالهاست که گذشته ام ..
آیا از بودن ؟
- مگر بودن هم معنا دارد ؟ مگر با حضور " شما " من هم هستم ؟
اما خدا کند که گفتارم تنها ادعا نباشد .. گذشتن از خود ، کار هر مدعی نیست !!
ای مهر بیکران !
تو خود بگو مهربانم ! بگو
از چه باید بگذرم ؟
تا هرگز از من نَمانَد
نه نامی و نه نشانی
جز خاکستری از عشق تو
در گذر نسیم و باد
آری ! باید درد باشد تا درمان ؛ نیز هم !
پس درد میخواهم .. درد عشق و محبت ! اصلا نه درد عشق کافی نیست .. برای چشیدن حلاوت وصل باید فصل را تجربه نمود ،
تا شاید ، شاید پس از این فصل ، رایحه خوش وصل را استشمام کنیم !
به امید درک لحظه بی مثال وصل ؛ آن لحظه که آرزومند نگاری به نگاری برسد .
... ... ...
یا مولای عجل علی ظهورک